معرفی وبلاگ
این وبلاگ با توجه به اظهارات اخیر آقایان در نیویورک مبنی بر وجود آزادی بیان ( که امید است این چنین باشد ) و وجود رسانه آزاد در ایران ، فعالیت خود را در 3 محور 1 - دفاع از حق و حقانیت 2 - دفاع از شهداء ، جانبازان ، رزمندگان و خانواده مظلوم و معظمشان و 3- بیان دیدگاه ها از تمام سلیقه ها ، فعالیت خود را گسترده تر ادامه خواهد داد - با شعار هر ایرانی ، یک رسانه باتشکر مدیر وبلاگ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 167920
تعداد نوشته ها : 64
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

قرآن بدون امام زمان (علیه السلام) == یک کیلو کاغذ

اسلام بدون امام زمان (علیه السلام) == هزار هزار بار بدتر از کفر

حج بدون امام زمان (علیه السلام) == رقاصی

جهاد بدون امام زمان (علیه السلام) == غارت و وحشی گری

حکومت بدون امام زمان (علیه السلام) == همین نکبتی که بالای سر جهانیان است!!!

عقل بدون امام زمان (علیه السلام) == بدتر از هر گونه خریت و حماقت

زندگی بدون امام زمان (علیه السلام) == درک اسفل دوزخ

ایمان به خدا بدون امام زمان (علیه السلام) == ایمان به اوهام و اصنام خیالی

پرستش خدا بدون امام زمان (علیه السلام) == وهم پرستی

*********

آن خداپرست و مسلمان و عابد و زاهد و مجاهد و ساجد و راکع و متدین که به امام زمان (علیه السلام) اعتقاد نداشته باشد == حاج شیطان رجیم!!!

.......

چه انتظار عجیبی توبین منتظران هم ،عزیز من چه غریبی

عجیب تر که چه آسون نبودنت شده عادت

نه کوششی نه وفایی فقط نشستیم و گفتیم

خدا کند که بیایی

دسته ها : بهشتیان
سه شنبه 11 8 1389

به خواست اهورامزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم. نه مرا میل است که شخص ضعیف از طرف توانا به او بدی کرده شود. نه آن مرا میل است که شخص توانائی از طرف ضعیف به او بدی کرده شود.


مرد دروغگو را دوست نیستم. تند خو نیستم. آن چیزهائیرا که هنگام خشم بر من وارد می‌شود سخت به اراده نگاه می دارم.


نه مرا میل است که مردی زیان برساند  نه حتی مرا میل است که مردی زیان برساند. نه حتی مرا میل است اگر زیان برساند کیفر نه بیند.


مردی آنچه بر علیه مردی بگوید آن مرا باور نیاید، تا هنگامی که سوگند هر دو را نشنوم.


آنکه را نافرمان می بینم و آنکه را غیر نافرمان می بینم و انکه را غیر نافرمان می بینم، آنگاه نخستین کسی هستم با هوش و فرمان و عمل، چون نافرمان و غیر نافرمان را می بینم، بیاندیشم.


هنرهائی که اهورامزدا بر من فرو فرستاد، و توانستم آنها را به کار برم، بخواست اهورامزدا آنچه بوسیلۀ من کرده شده با این هنرهائی که اهورامزدا بر من فرو فرستاد کردم.


ای مرد، نیک آگاه ساز که من چه جور آدمی هستم و هنرمندیهایم از چه نوع و برتری ام از چه نوع می باشد! آنچه به گوش تو رسید برای تو دروغ ننماید! آنچه را که بتو دستور داده شده بشنو!

دسته ها : متفرقه
سه شنبه 11 8 1389

کاربرد واژه «فتنه» و عنوان «سران فتنه» برای منتقدان حکومت، اولین بار در زمان خلافت «عثمان بن عفان بن ابو العاص بن امیه» انجام گرفت. داستان «فتنه» و عملکرد «سران فتنه»، که به زعم جناب عثمان اصحاب پیامبر(ص) همچون «عبدالله بن مسعود»، «عمار یاسر»، «ابوذر غفاری» و «علی(ع)» و بزرگانی چون «مالک اشتر» و «کمیل بن نخعی» را شامل می شد، حکایتی شنیدنی است. داستان عملکرد منتقدان حکومت عثمان و برخورد با آنان، در کتب مختلف تاریخی آمده است ولی با توجه به هنری که «ابن اعثم کوفی» در برقراری ارتباط منطقی بین حوادث این دوره از خود نشان داده است، ما در این نوشتار، آن را به نقل از کتاب «الفتوح» او آورده ایم :

۱- صحابه پیامبر(ص): در نیمه دوم خلافت عثمان، به دنبال فزونی قدرت مسلمانان و گسترش تصرفات آنان، اموال بیت‌المال مسلمانان افزایش یافت. «عبد الله بن خالد» پسر عموی عثمان، پس از مدتی به دیدار عثمان آمد، او ۳۰۰۰۰۰ درهم به او بخشید. او عموی خود «حَکم بن العاص» را که پیامبر از مدینه به طائف تبعید کرده بود را به مدینه باز گرداند و ۱۰۰۰۰۰ درهم به او بخشید و عثمان بازار مدینه را هم در اختیار پسر وی حارث قرار داد و اموال بسیاری به او بخشید.

صحابه پیامبر(ص) از این اعمال  ناراحت شدند و به «عبد الرحمن بن عوف» اعتراض کردند. آنان او را مسئول به قدرت رساندن عثمان می‌دانستند. روز بعد علی(ع) نیز عبد الرحمن را ملاقات کرد و همین اعتراض را به او کرد. عبد الرحمن خطاب به علی(ع) گفت: اگر چنین است، شمشیر برداریم و به سراغ عثمان برویم. این خبر به عثمان رسید. عثمان گفت: عبد الرحمن «منافق» است. واکنش عبد الرحمن این بود که گفت: فکر نمی‌کردم روزی برسد که او مرا منافق خطاب کند. به خدا دیگر با او هم سخن نخواهم شد. روزهای بعد عثمان در سخنرانی خود از اینکه عده‌ای از ولی امر مسلمین اطاعت نمی‌کنند گله کرد و اضافه کرد که از این به بعد در مصرف بیت المال دقت لازم را خواهد داشت. من نگهبان و محافظ ندارم و در دسترس همگان هستم از این به بعد هر انتقادی که دارید به خود من بگویید.

 

۲- عمار یاسر: یک سال گذشت و باز رویه عثمان به گذشته بر گشت. برخی از اصحاب پیامبر جلسه‌ای تشکیل دادند و نامه‌ای تهدید آمیز به او نوشتند که اگر دست از رویه خود برنداری تو را عزل و دیگری را جانشین تو خواهیم کرد. نامه را به عمار یاسر دادند تا به عثمان برساند. او در آستانه در خانه در حالی که عثمان با همراهان خود بیرون می‌آمد وی را دید و نامه اصحاب را به او داد. عثمان چند سطری از آن را خواند و خشمگین نامه را به طرفی انداخت. عمار گفت: این نامه اصحاب رسول خدا(ص) است، آن را نینداز. مطالعه کن و کمی در مورد محتوای آن تامل کن. من چون خیر خواه تو هستم، چنین می‌گویم. عثمان گفت: پسر سمیه، دروغ می‌گویی. عمار پاسخ داد: پسر سمیه هستم ولی دروغ نمی‌گویم. عثمان که عصبانی شده بود، گفت تا او را بزنند. در حالی که عمار در اثر ضربات، بی‌حال بر زمین افتاده بود عثمان نیز چندین لگد بر شکم و زیر شکم او زد. عمار یاسر غش کرد و از هوش رفت. آشنایان، او را که بیهوش بود به خانه بردند تا اینکه بالاخره نیمه‌های شب به هوش آمد و نمازهایی که از او قضا شده بود را به جا آورد. او از این ضربات بیماری فتق گرفت.

 

۳- ابوذر غفاری: شنیدن رفتار عثمان برای اصحاب پیامبر(ص) بسیار گران تمام شد. این خبر در شام به ابوذر غفاری رسید. ابوذر زبان انتقادش را نسبت به عثمان تند‌تر ساخت. معاویه، حاکم شام، به عثمان نامه نوشت که ابوذر با سخنانش شام را نابود کرد. حضور او در شام مصلحت نیست چون اینجا مردمی تازه مسلمان دارد و زود با فتنه همراه می‌شوند. عثمان در پاسخ معاویه نوشت: فورا ابوذر را بر مرکبی بد بنشان و همراه او نگهبانی خشن همراه کن تا او را شب و روز راه ببرد تا من و تو از یادش برود. معاویه ابوذر پیر و نحیف را بر شتری بدون جهاز سوار کرد و شخص بد‌اخلاق و خشنی را مامور همراهی او کرد تا او را به سرعت به مدینه برساند. ابوذر با ران‌های مجروح، گوشت ریخته و رنجور به حضور عثمان رسید. عثمان خطاب به او گفت: ای جُندب. هیچ چشمی به دیدار تو روشن مباد! ابوذر گفت: پدرم مرا جندب و پیامبر مرا عبد الله نام نهاد. عثمان گفت: تو اظهار داشته‌ای که من گفته‌ام خدا فقیر و من ثروتمند هستم؟ ابوذر گفت: من چنین نگفته‌ام ولی از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: هنگامی که پسران ابوالعاص سی نفر شوند، مال خدا را ابزار قدرت‌طلبی خود می‌کنند، سپس خداوند مردم را از دست آنان خلاص خواهد کرد. عثمان از حاضران پرسید: شما از رسول خدا(ص) چنین سخنی شنیده‌اید. گفتند: خیر نشنیده‌ایم. عثمان گفت: به رسول خدا دروغ می‌بندی؟ ابوذر رو به حاضران کرد و گفت: نظر شما هم چنین است که من به رسول خدا دروغ بسته‌ام. آنان گفتند: نمی‌دانیم. عثمان گفت: علی(ع) را بخوانید. علی(ع) حاضر شد و ایشان نیز فرمود: من هم نشنیده‌ام ولی ابوذر دروغ نمی‌گوید. چون رسول خدا(ص) فرمود: آسمان بر راستگو‌تر از ابوذر سایه نیفکنده است. حاضران نیز گفتند: پس ابوذر راستگو است. عثمان رو به ابوذر کرده و گفت: دروغ می‌گویی، تو می‌خواهی فتنه ایجاد کنی. تو علاقه داری که بین ما فتنه به وجود آوری. ابوذر گفت: تو اگر به سیره ابوبکر و عمر رفتار کنی، کسی در مورد تو چیز بدی نخواهد گفت. عثمان گفت: تو را با این سخنان چه کار؟ ابوذر گفت: من گناهی غیر از امر به معروف و نهی از منکر ندارم. عثمان خشمگین شد و گفت: بگویید با این پیر دروغگویِ فتنه‌انگیز که میان مسلمانان اختلاف می‌اندازد چه کنم.

علی(ع) خطاب به عثمان فرمود: او را اذیت نکن. اگر دروغ بگوید دروغگو است و گناه کرده است و اگر راست بگوید معلوم خواهد شد که چه اتفاقی خواهد افتاد. عثمان که از سخن علی(ع) خشمش افزون شده بود گفت: … علی(ع) پاسخ داد: خاک بر دهان خودت باد. این چه بی‌انصافی است که در حق ابوذر، دوست رسول خدا(ص)، است که روا می‌داری. معاویه چیزهایی گزارش کرده است، او حالش معلوم است.

عثمان پاسخ علی(ع) را نداد و رو به ابوذر کرد و گفت: برخیز و از شهر ما بیرون رو. ابوذر گفت: به شام برگردم؟ گفت: نه. به عراق بروم؟ گفت: نه، عراق خود مرکز فساد و فتنه است. گفت: پس کجا بروم؟ پرسید: از کجا بیشتر بدت می‌آید؟ گفت: ربذه. عثمان گفت: به همان‌جا برو و از آنجا هم خارج نشو. او مروان حکم را مامور کرد و گفت: ابوذر را بر شتری سوار و راهی ربذه کن. نگذار هیچ کس او را بدرقه کند. جماعتی از اصحاب رسول خدا(ص) چون علی(ع)،‌حسن(ع) حسین(ع) عبد الله بن عباس و عمار یاسر و مقداد بن اسود او را بدرقه کردند. آنها ابوذر را دلداری دادند و به صبر توصیه کردند. «مروان حکم» بدرقه کنندگان را توبیخ داد. علی(ع) در پاسخ وی فرمود: دور شو، تو که هستی که به ما اعتراض می‌کنی. ابوذر رفت و مروان جریان بدرقه را به عثمان گزارش کرد. عثمان از علی(ع) گلایه کرد. علی(ع) برخاست و از مجلس او بیرون رفت.

ابوذر غفاری آنقدر در ربذه ماند تا در همانجا مُرد. او در حال احتضار به همسرش گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: که تو در غربت خواهی مُرد. نیک‌ مردانی از راه می‌رسند و تو را دفن می‌کنند. همسر ابوذر بر سر راه نشست. بزرگانی از زیارت خانه خدا بر می‌گشتند. آنان با همسر ابوذر روبرو شدند و از مرگ او اطلاع پیدا کردند و بر او گریستند. آنان برای مشارکت در این افتخار، هر یک تکه پارچه‌ای دادند و از آن برای او کفنی ساختند و وی را دفن کردند. پس از دفن او «مالک اشتر» سخنرانی کرد و در ضمن آن گفت: او یار رسول خدا(ص) بود. در اسلام ثابت قدم بود و به آنچه خلاف سنت بود اعتراض می‌کرد. او را به جرم حق‌گویی آزردند. حقیر شمردند و تبعید نمودند تا در غربت وفات کرد… بار خدایا، آن‌کس که او را از حرم رسول خدا(ص) اخراج کرد و تحقیرش نمود به سزای اعمالش برسان.

 

۴- باز عمار یاسر: هنگامی که خبر وفات ابوذر به عثمان داده شد، او گفت: خدا ابوذر را بیامرزد. عمار یاسر که در مجلس حاضر بود گفت: خدا ابوذر را بیامرزد. من این را از صمیم قلب می‌گویم. عثمان خشمگین شد و گفت: ای ناکس. تو فکر می‌کنی من از اخراج کردن ابوذر پشیمانم؟ عمار گفت: نه والله من چنین فکری نکرده‌ام. عثمان به اطرافیان گفت: بزنید پشت گردن او و او را همان‌جا که ابوذر بود بفرستید. تا من زنده‌ام او حق ندارد پای خود را به شهر مدینه بگذارد.

نزدیکان عمار نزد علی(ع) آمده و خواستند که او واسطه شود و به علی(ع) گفتند: عثمان یک‌بار او را آنچنان کتک زد و ما دم بر نیاوردیم. این‌بار اگر بخواهد اقدامی کند کاری می‌کنیم که او پشیمان شود و خود ما نیز شرمنده شویم. چاره کار به دست توست. نزد عثمان برو و بگو: دست از عمار بردارد. علی(ع) آنان را دلداری داد و فرمود عجله نکنید تا من با عثمان مذاکره کنم.

علی(ع) نزد عثمان آمد و در ضمن سخنان خود گفت: زود تصمیم می‌گیری و به نصیحت دوستانت توجه نمی‌کنی. آن از ابوذر و اینک شنیده ام که قصد داری عمار یاسر را از شهر مدینه تبعید کنی. از خدا بترس و با صحابه پیامبر(ص) اینگونه رفتار نکن. عثمان که این سخنان علی(ع) را شنید خوشش نیامد و به او برگشته گفت: اول باید تو را از شهر بیرون کنم که همه چیز زیر سر توست. علی(ع) پاسخ داد: تو که هستی که بخواهی مرا از شهر بیرون کنی. می‌توانی امتحان کنی… آنگاه برای اینکه او را نرم کرده باشد، گفت: گاه چنان عمل می‌کنی که از راه شریعت بیرون است و طبیعی است که اعتراض مردم بلند می‌شود. این برخورد با معترضان از شیوه بزرگان دور است. علی(ع) از جلسه بیرون آمد و به عمار یاسر فرمود: در خانه باش و بیرون نیا. قبیله عمار از علی(ع) تشکر کرده و گفتند: ما همه دوست‌دار تو هستیم. اگر تو کمک کنی از عثمان هرگز ضرری به ما نخواهد رسید.

این گفتگو به عثمان منتقل شد و او هر جا می‌نشست از علی(ع) گله می‌کرد. برخی از اصحاب این گلایه را به علی(ع) منتقل کردند. او پاسخ داد: به خدا قسم تا توانسته‌ام به او اعتراض نکرده‌ام. تنها آنجا که ضرورت داشت جز حق و خیر و صلاح او و مسلمانان را در نظر نداشته‌ام.

 

۵- مالک اشتر: بعد از شرابخواری علنی «ولید بن عقبه» و خواندن نماز چهار رکعتی در صبح، آن هم در حال مستی و شکایت مردم کوفه، از بی‌عدالتی او، عثمان «سعید بن عاص» را به جای او بر حاکمیت کوفه منصوب کرد. او به سعید سفارش کرد عدل و انصاف را رعایت کند و با مردم کوفه خوش‌رفتار باشد. سعید جوانی کم تجربه بود و علی‌رغم قول و قرار خود، به بد رفتاری با مردم پرداخت.

روزی سعید با جمعی از بزرگان کوفه در مسجد کوفه نشسته بودند و از زمین و محصولات زمین عراق سخن می‌گفتند. یکی از نظامیان سعید گفت: عراق بوستان قریش است هر چه را بخواهند بر می‌دارند و هر چه بخواهند را برای دیگران می‌گذارند. مالک اشتر گفت: متکبر و فزون طلب نباش. به تو مربوط نیست که بوستانی را به خود اختصاص دهی. جدال لفظی بالا گرفت. مالک اشتر کمربند آن نظامی را گرفت و به برادران خود گفت این فاسق را بکشید تا عبرت دیگر گناهکاران باشد. نزدیکان مالک اشتر وی را کتک زدند و از مسجد بیرون انداختند. دو‌ گروه از مسجد بیرون رفتند. سعید بن عاص به عثمان نامه نوشت و در ضمن بیان حوادث به او نوشت: تا مالک اشتر در کوفه حضور دارد هیچ کاری نمی‌توان کرد…در اصلاح این شر و فساد و فرو نشاندن این فتنه که اشتر ایجاد کرده است هر چه مصلحت می‌بینی، انجام دهم؟

عثمان نامه‌ای به سعید نوشت و گفت مالک را از شهر تبعید کند و نامه دیگری برای مالک اشتر نوشت. او در نامه به مالک اشتر گفت: به من خبر رسیده است که تو ریشه فتنه هستی و می‌خواهی کوفه را به شر و فساد بکشی و آتش فتنه را روشن کنی… از این ساعت مصلحت آن است که در کوفه نباشی و به سوی شام بروی. تو در کوفه فتنه بر می‌انگیزی و اذهان مردم را بر من مشوش و تباه می‌سازی.

مالک با برخی از مشاهیر و دوستان خویش راهی شام شدند. معاویه در شام مالک و یکی از یاران او را به زندان انداخت ولی با مذاکراتی که یاران وی از جمله «صعصعه بن صوحان» با معاویه کردند او آنها را از زندان آزاد ساخت. معاویه به آنان توصیه کرد با رهبران خویش مخالفت نکنند. ولی آنان پاسخ دادند ما مخلوق را با معصیت خالق فرمان نبریم. با این حال معاویه همواره آنان را تحت نظر داشت.

در سال ۳۴ هجری عثمان استانداران خود را در یک نشست اضطراری گرد هم جمع آورد و از آنان خواست برای خاموش ساختن فتنه و آشوب چاره اندیشی کنند. دیدگاه استاندار شام، «معاویه بن ابی سفیان»، این بود که هر کس منطقه خود را به بهترین نحو حفظ کند و امام نیز امور مدینه را زیر نظر داشته باشد. نظر استاندار مصر «عبد الله بن سعد بن ابی سرح» این بود که امام باید سران فتنه را هر چه زودتر به قتل برساند تا آتش فتنه خاموش شود. پیشنهاد استاندار بصره، «عبد الله بن عامر» این بود که امام باید مردم را به جهاد با دشمن در مرزها بفرستد تا آنان به دشمن مشغول باشند و فرصتی برای فتنه‌گری نداشته باشند. در جمع بندی نهایی عثمان گفت: به مناطق خود باز گردید. با مردم خوشرفتاری کنید. سلوکی عادلانه در پیش گیرید و با احتیاط کامل مردم را به سوی دشمن در مرزها بفرستید. در این صورت از هر که حرکتی ناملایم سرزد فوراً حقوق او را از بیت‌المال قطع کنید.

آنان پراکنده شدند ولی دیگر برای این برنامه ها فرصتی نبود. روز به روز اعتراض معترضان افزون شد. تهدید، تطمیع، زندان، شکنجه و تبعید، معترضان را خاموش نکرد. اصحاب پیامبر(ص)، بزرگان کوفه، بصره و مصر به بی‌کفایتی عثمان رای دادند و یک‌صدا خواهان کنارگیری او از حکومت شدند. اما عثمان تا آخرین لحظات عمرش بر این باور اصرار داشت که مردم حق نظارت بر عملکرد حاکمان و چگونگی عزل و نصب او و مخارج بیت‌المال را ندارند و او لباسی که خدا بر تن او کرده است را به درخواست مردم از تن خارج نخواهد کرد. اینگونه بود که طومار حکومت و حیات او به یک‌باره برچیده شد و مردم حکومت را به منتخب واقعی خود امیر المومنین علی بن ابی طالب(ع) واگذار کردند.

نویسنده : محمد نصر اصفهانی

وبلاگ شهیدان زنده :

دوستان دقت کنند این نوشته برای تاکید بر شناسایی حق و باطل در هر حال و زمان نگاشته شده است، همچنین هیچگونه هدف خاصی ندارد !!!

و

این نوشتار، نکات جالب و آموزنده‌ای داشت…

یکیش این که علی و عمار و مالک از یک طرف و عثمان و معاویه و عبداله بن عامر از طرف دیگر نمایندگان حق و باطل بودند.

و اکنون .............

دسته ها : متفرقه
يکشنبه 9 8 1389

سید محمد علی ایازی *

 

قدرت از با جاذبه ترین انگیزه هاى انسان در تاریخ و در عین حال خطرناکترین آنها بوده است. قدرت هم مى تواند مطلوب باشد و از آن در جهت خیر، صلاح، آسایش و امنیت جامعه استفاده کرد و هم مى تواند نامطلوب و در جهت ستم و استبداد و نابودی جهان باشد و از آن در جهت شر، افساد، ناامنى و هرج ومرج استفاده کرد. به همین دلیل قدرت هم مى تواند وسیله تحقق آزادى و حکومت قانون را فراهم کند و هم مى تواند مانع آزادى و موجب برقرارى حکومت دیکتاتورى و استبداد باشد. آزادى در بستر قدرت نضج می گیرد و جایی که نا امنی باشد جایی برای آزادی نیست.

 

به همین دلیل قدرت از با جاذبه ترین انگیزه هاى انسان است که با کمتر خواسته درونی برابری می کند. قرآن در داستان حضرت آدم و ابلیس این پدیده فریب انگیز را شرح مى دهد و جایگاه آن را برملا مى کند. در این داستان آمده است که پروردگار به آدم اطمینان داد که در بهشت گرسنه و برهنه و تشنه و گرمازده نخواهد ماند و آسایش دائمى او تضمین خواهد شد، پس مبادا که فریب شیطان را بخورند. در این مورد در آیات ۱۱۷ تا ۱۱۹ سوره طه مى فرماید: إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏». اگر در اینجا قرارگیرى نه گرسنه شوى و نه برهنه و نه تشنه شوى. اما شیطان که روحیات آدم فزون طلب را مى شناسد و می داند که تمام نیازهای این موجود آب و نان نیست و خواسته های دیگری به مراتب افزون تر از اینها دارد، دست به کار مى شود و با وسوسه هاى خود به او وعده درخت جاودانى و پادشاهى تباهى ناپذیر مى دهد. قرآن در ادامه در آیات ۱۲۰ تا ۱۲۱ همین سوره مى فرماید: «فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یبْلى»‏، پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم آیا تو را به درخت جاودانى و پادشاهى تباه ناپذیر راه بنمایم. براى انسانى همچون آدم، قدرت و پادشاهى تباهى ناپذیر مهمتر از رفع گرسنگى و تشنگى و برهنگى است، به همین جهت حاضر مى شود که روضه دارالسلام را از کف نهد، اما این ملک را در اختیار داشته باشد و دیدیم آنها از آن درخت خوردند و رسوایى ها را بر جان خریدند. «فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ».

 

از سوى دیگر بر خلاف نظریه بسیارى از اهل اخلاق، طلب قدرت به نفسه مذموم نیست بلکه قدرت براى فساد کردن مذموم است. انبیا نیز طالب قدرت بوده اند، زیرا مى دانسته اند با کسب قدرت مى توان جامعه اى سالم و معنوى پدید آورد. قدرت اقتصادى هم اگر سر از دنیاطلبى درنیاورد مذموم نیست. قرآن کریم درباره حضرت یوسف در آیه ۵۵ سوره یوسف نقل مى کند که او رسماً از عزیز مصر درخواست قدرت و مسئولیت خزانه دارى و اقتصاد کشور را کرد: «قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و به پادشاه مصر گفت، مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار که من نگهبانى دانا هستم.

 

آنگاه قرآن تصریح مى کند که بدین گونه یوسف را در سرزمین مصر قدرت دادیم. این تعبیر قدرت و مکنت در آیات بسیارى از آن جمله در سوره کهف آیه ۸۴ و سوره حج آیه ۴۱ و سوره اعراف آیه ۱۰ آمده است که نشان مى دهد قدرت در ذات خود امر نامطلوبى نیست و طلب و کوشش براى کسب قدرت در دین مذموم نیست و اگر کسى براى به دست گرفتن قدرتهاى سیاسى، اقتصادى و تقنینى کوشش کرد، این عمل دلیل بر جاه طلبى و دنیاگرایى او نمى تواند باشد.

 

اما واقعیت این است که ماهیت قدرت و توان عملکرد آن در جوامع مذهبى به گونه اى اسف انگیز ناشناخته مانده است. بسیارى از مردم اثرات تخریبى قدرت را ناچیز گرفته و ساده لوحانه براى مهار قدرت به عوامل بسیط و ساده اى متوسل مى شوند و یا در تحلیل رفتار بسیارى از شخصیتهاى دینى، سیاسى و علمى اهمیت تأثیر قدرت را نادیده مى گیرند. مردم مى بینند که فرد مذهبى در مصدر قدرت حرکاتى را انجام مى دهد، ولى هرگز تصور نمى کنند که این رفتارها هم مى تواند ناشى از قدرت طلبى و فزون خواهى و علاقه شخصى او به بقاى در مقام حکومت و دولت باشد و ربطی به دینداری او نداشته باشد. از علائم این ساده انگارى اینکه بسیارى گمان مى کنند که اگر کنترل درونى و وصف عدالت وجود داشته باشد، مشکلات و پى آمدهاى قدرت حل شده و دیگر مشکلى باقى نخواهد ماند. گاهى در اثر عدم شناخت ماهیت قدرت سخن از وجود علم و فقاهت و یا حتی مقامات عرفانی در فرد مى کنند و گمان مى کنند واجد بودن فرد به این صفات – اگر درست باشد- براى کنترل قدرت کافى است. این در حالى است که قدرت آن چنان جاذبه اى دارد که مى تواند همه وادی ها را درنوردد و زیر پوشش بگیرد و در شکل فردى ظاهر الصلاح، انسان دوست و مصلح جلوه گر شود. در علم اخلاق این مسئله مورد تأکید قرار گرفته که از مهمترین و سرکش ترین غریزه هاى انسان که به دنبال آن مفاسد بسیارى خواهد آمد قدرت است، تا آنجا که صدیقان بلند مرتبه، آخرین ابتلایى که پیدا مى کنند و آخرین چیزى که از دل آنها بیرون مى رود، حب جاه و حب ریاست است(فیض کاشانى، المجحة البیضاء، ج۶، ص ۱۰۷).

 

در ادبیات ایرانى و در رساله هاى اخلاقى جهان اسلام این ساده انگاری نسبت به پدیده قدرت دیده می شود و تصور می شود که مشکل قدرت را تنها با موعظه و نصیحت می توان مهار و اصلاح کرد. یکى از نمونه هاى جالب توجه، خطابه هاى اخلاقى است که مصلحان و اندیشمندان خطاب به قدرتمندان مى نگاشته اند و بدون آنکه شخص حاکم را مورد خطاب قرار دهند آنها را موعظه کرده اند. آنان گمان مى کرده اند که اگر با قدرت این چنین برخورد کنند و به طور غیر مستقیم حاکم را مورد وعظ و نصیحت قرار دهند، کارها بر وفق مراد انجام مى گیرد و حاکم از جاده غیر مستقیم ستم به راه عدالت خواهد آمد یا دست کم وظیفه خود را انجام داده اند. آنها درست مى اندیشیده اند که تربیت حاکم تربیت مردم کشور است. شکوفایى استعدادها و ارتقاى علمى و فرهنگى جامعه آنگاه حاصل خواهد شد که حاکم در زندگى شخصى و رفتار اجتماعى خود به راه صواب و تعادل دست یابد. و لذا کتابهایى همچون نصیحة الملوک غزالى، ایقاظ الامراء والعلماء کوزکنانى، آداب الملوک ثعالبى و مختارالحکم ابن فاتک، به همین انگیزه و هدف به نگارش در آمده است، اما آنها نمى دانسته اند که مهار قدرت تنها از طریق توصیه اخلاقی میسر نیست. وعظ و نصیحت اگر راهکارهاى خود را نداشته باشد، زینت الملوک خواهد شد تا تحدید الملوک و اصلاح الملوک. امروز تجربه بشر نشان داده است که باید زیر ساخت های مهار قدرت را فراهم کرد. نباید به قدرت اجازه داد که دائمی و ابدی شود. او را همواره باید در معرض افکار عمومی قرار داد تا پاسخگو باشد. به همین دلیل شرط نخست اصلاح حکومت ها و مهار قدرت، آزادی بیان و آزادی اندیشه است.

 

وانگهى اگر آزادى نباشد حتى این دسته از عالمان هم نمى توانند به خوبى به اصلاح حکام بپردازند. لذا تنها از اخلاقیات به امورى مى پردازند که برایشان ایجاد دردسر نکند. اگر آزادى باشد و حاکم خود را در برابر افکار عمومى و نخبگان کشور ببیند، نقدها و اعتراضها اثر خود را خواهند گذاشت.

 

به هر حال رابطه قدرت و آزادى، امر بسیار حساسى است. در مورد اینکه نسبت میان قدرت و آزادى تا چه اندازه در سرنوشت انسان دخیل است و قدرت تا چه مقدار مى تواند در فعل و انفعالات جامعه نقش اصلاحى و یا تخریبى ایفا کند کتابها و پژوهشهاى گسترده اى در غرب انجام گرفته است. فیلسوفان و روان شناسان قرن اخیر از مهمترین انگیزه روان آدمى سخن گفته اند. مارکس علم قوانین حرکات جامعه را ثروت دانسته، اما راسل به نحو اقناع کننده اى از اهمیت قدرت سخن گفته است.

 

در متون دینى در اهمیت قدرت و حساسیت و خطرآفرینى آن بسیار سخن گفته شده است. امیر مؤمنان در کلامى مى فرماید: «الولایات مضامیر الرجال»(نهج البلاغه، حکمت۴۴۱). پست هاى مهم میدان مسابقه و آزمایش مردمانند. یا در تعبیرى مى فرماید: «القدرة تظهر محمودالخصال و مذمومها»(آمدى، غررالحکم، ج۱، ص ۳۰۱). قدرت به گونه اى است که تمام خصلتهاى خوب و بد انسان را ظاهر مى کند.

 

نکته مهم این است که در کشمکش بین قدرت و ثروت مسلماً تقدم با قدرت است و کشش آن بیشتر، زیرا صاحب قدرت صاحب ثروت هم هست ولى عکس آن صادق نیست. وانگهى موتور حرکت، قدرت است نه اقتصاد. آن کس که قدرت دارد، اقتصاد را هم مى تواند در اختیار داشته باشد. قدرت طلبان تاریخ آنانکه با انگیزه و هدفى قدرت را مى خواهند به دو راه مى روند. عده اى قدرت سیاسى را به دست مى آورند تا در مرتبه بالاتر قرار گیرند و عده اى به جمع ثروت مى پردازند تا باز هم از قدرت ثروت استفاده کنند وگرنه از نظر استفاده از نفس مال صاحب ثروت همان اندازه مى خورد که افراد عادى و شاید هم کمتر. و اگر بهتر مى پوشد براى نشان دادن قدرت است. کاخهاى سر به فلک کشیده بیش از آنکه براى آسایش باشد براى قدرت نمایى است. خدم و حشم، بیش از آنکه براى راحتى باشد براى نشان دادن قدرت و شکوه و جلال آن است. سان دیدن و نیروهای نظامی را نشان دادن برای این است که قدرت خود را به رخ مخالفان بکشند.

 

این چنین است که قدرت فساد مى آورد و قدرتِ مطلق، فسادِ مطلق و از آنجا که قدرت طلب، همواره در پى تحکیم قدرت خود است در صدد بر مى آید تا قدرت خود را به گونه اى توجیه کند و کهنه ترین توجیهى که مى شناسیم توسل به مذهب و تمسک به سایه الهى و اتصال به خداست.

 

به این جهت اگر قدرت سیاسى راهکارهاى کنترل تجربى را نداشته باشد ،که از جمله آن، بلکه مهمترین آن، آزادى و چرخش قدرت و مسئول شناخته شدن صاحب قدرت با هر عنوان و موقعیت و به ویژه عناوین دینی است، مهار قدرت به سامان نمی رسد و فساد پشت سر فساد، و ستم پشت سر ستم، از صاحبان قدرت سر می زند و کسی هم جلودارشان نخواهد بود. تنها راه برای مهار قدرت نقد قدرت و فراهم کردن فرصت برای جامعه و به ویژه مخالف برای نقد قدرت است. حاکمان و رهبران سیاسی و مذهبی آنهایی که عطف به قدرت دارند باید همواره در معرض نقد و ارزیابى و نظارت مردمى قرار گیرند، و اگر نگیرند افزون بر اینکه به سیاهکاری و ستم منجر می شود، مشروعیت به معناى مصطلح سیاسى نخواهند داشت و دچار انحطاط و تباهى خواهند شد. این تجربه بشرى است که انسانى که به قدرت متصل می شود، همواره در معرض آفت فزون خواهى و استبداد است و هیچ گاه چشم و دل او از قدرت سیر نمى شود. حب دنیا منشأ تمام خطاها و گناهان است. و چه دنیایى از قدرت بهتر که همه چیز را در اختیار دارد، غریزه اى که اشباع شدنى نیست و اگر اشباع پذیر باشد، قابل مقایسه با غریزه هاى دیگر نیست. با چنین وضعیتى که گاه شخص به هر وسیله اى براى قدرت خود و تحقق کامل آن چنگ مى اندازد و هر عملى را مشروع و ضرورى مى شمرد و مطابق با مصلحت و امنیت جلوه مى دهد و مانع آزادى مردم مى گردد، حتى آزادى مردم را بى بندوبارى و هرج و مرج توصیف مى کند، به این جهت چاره اى جز مهار قدرت و حضور رکن رکین آزادى در کنار قدرت نیست. آرى بشر براى پیشگیرى از فساد قدرت راههاى مختلفى را تجربه کرده است، اما بى گمان از مهمترین آنها آزادى بیان و تشکیل احزاب و پیدایش نهادهاى مدنى است.

 

* استاد حوزه علمیه قم و عضو مجمع مدرسین و محققین

 

منبع: نگاشته ها

يکشنبه 2 8 1389

جمعی از ایثارگران با ارسال نامه‌ای به سایت کلمه، در خصوص خبر تجمع روز دوشنبه هفته گذشته جانبازان و آزادگان در برابر ساختمان بنیاد شهید و امور ایثارگران، توضیحات جدیدی ارائه کردند.

اکنون گروهی از جانبازان با ارسال نامه‌ای برای سایت کلمه، درباره علت تجمع روز دوشنبه و خواسته‌های جانبازان و آزادگان توضیحاتی ارائه کرده‌اند. با توجه به اینکه نویسندگان نامه، به خون شهدا قسم داده‌اند که این درد دل به طور کامل منتشر شود و چیزی از مطالب آن حذف نشود، متن کامل این توضیحات، بدون تغییر محتوا و تنها با اندکی ویرایش، در ادامه می‌آید.

البته گزارش‌هایی که پس از انتشار این خبر به کلمه رسید و فرصت انتشار نیافت، حاکی از این بود که در تجمع ایثارگران، شعارهایی همچون “بنیاد خیانت می‌کند / دولت حمایت می‌کند” و بنیاد خیانت می‌کند / … حمایت می‌کند” هم بیان شده بود.

سلام به دست اندرکاران سایت کلمه

 

در رابطه با خبری که درج کردید، لطفا این توضیحات را هم بنویسید تا مردم فکر نکنند ما زیاده‌خواهیم ! نه، ما جانمان و عمرمان را دادیم! شاید مشکل این است که تاریخ مصرفمان تمام شده است !

موضوع از این قرار است: حقوق آزادگان گیلان که حقوق از کار افتادگی آنان است، قطع شده. بعد به آنان می‌گویند تا زمانی به شما حقوق می‌دهیم که در منزل بنشینید و اگر مثلا برای سرگرم شدن و مشغله و خروج از خانه در ساعاتی از روز برای آرامش خانواده و جلوگیری از افسردگی برویم و مثلا دست‌فروشی کنیم، حقوقمان را قطع می‌کنند و می‌گویند شما درآمد دارید و دوشغله هستید ! ضمن اینکه از ابتدا که وارد کشور شدیم، نمی‌گذاشتند ما پیاده برویم، می‌گفتند خسته می‌شوید و فقط بر دوش این و آن بودیم، مگر ما تقاضای حقوق کرده بودیم ؟ خود مسئولان بنیاد شهید گفتند به شما حقوق تعلق می‌گیرد، ما هم زندگی‌مان را بر آن اساس تنظیم کردیم.

الان که یک مرتبه دیدند تاریخ مصرف ما تمام شد ! خودشان هم کسری بودجه دارند، اول حقوق ما بیچاره‌ها را بدون هرگونه دلیل متقن و به یک باره و یک شبه قطع کردند. ما هم کلی قسط و بدهکاری داریم و بیست سال با این درآمد زندگی کردیم، مگر می‌شود با مردم اینطور رفتار خیالی داشت.

بعدا ما این سوال را داریم که چرا آزادگان و خانواده‌های شهدا و جانبازان و فرزندان شهدای سایر استانها اعتراض ندارند؟ و فقط در گیلان این همه اعتراض است؟ ما دو دلیل را طرح می‌کنیم، شما زحمت بکشید و بررسی کنید:

۱- در سایر استانها حقوق قطع نیست و این فقط در گیلان است.

۲- در کل کشور شرایط یکسان است، اما به آنها وعده داده شده و مشکلاتشان در دست پیگیری است و پاسخ منطقی می‌گیرند.

ما هم می‌گوییم نباید حالت اول درست باشد و این معضل کشوری است، پس لابد حالت دوم درست است. از رئیس بنیاد شهید گیلان بپرسید، هشت ماه است به سازمان می‌رویم از صبح تا ظهر منتظر می‌مانیم. اولا که نیست، بعد که هست ما را نمی‌پذیرد و فقط می‌گوید بروید تهران، یا یک بار گفت: تهرانی‌ها و مرکزنشین‌ها این مشکلات را ایجاد می‌کنند، خودشان هم باید پاسخگو باشند، من نباید جواب شما را بدهم !

خوب، نتیجه‌اش می‌شود همین که می‌بینید، اعتراض و تحصن در تهران. البته یک نظر دیگر هم هست و آن اینکه این آقا یک روز جنگ و جبهه را ندیده ! آیا می‌شود رئیس اداره صنایع نداند صنعت چیست؟ یا می‌شود رئیس اداره کشاورزی نداند کشاورزی چیست؟ خوب، رئیس سازمان ایثارگران در سی و دو سال انقلاب سابقه یک روز ایثارگری ندارد. این خجالت‌آور است. آخر این چه انتصاب بدسلیقه‌ای بود که بنیاد مرکز انجام داد؟

و خلاصه ما معتقدیم ضمن اینکه این آقا فاقد توانایی مدیریتی است و اصلا توان اداره سازمان به این بزرگی را ندارد، به دلیل نداشتن درک ایثارگری پیگیر کار ما نیست و کلیه کارمندان و جامعه ایثارگری استان از این وصله ناجور به بنیاد ناراضی‌اند و تقاضای عزل وی را دارند. وگرنه اگر یک آدم دلسوز در راس امور باشد، مگر ما بیکاریم که بیاییم تهران و تحصن کنیم؟ می‌گوییم فلانی پیگیر کار ماست ! ولی فعلا این آقا را دشمن خودمان می‌دانیم، نه رئیس، والسلام.

شما را به خون شهدا، این درد دل را بنویسید.

منبع : سایت خبری تحلیلی کلمه

پی نوشت : مسئولیت مطالب فوق بر عهده سایت منبع می باشد.

وبلاگ شهیدان زنده :

وظیفه حاکمیت است که به مشکلات آنها رسیدگی کند اما از آنجا که هنر مند ، شاعر ، نویسنده و روشنفکر و…….. همگی تاریخ مصرف دارند ایثارا گران هم تاریخ مصرف داشته و گویا تاریخ سو ء استفاده از آنها هم به اتمام رسیده.

شما به تمام مسئولین کشور در ددل خود را مکتوب بنوبسید ، انان حتی جواب نامه شما را نمی دهند !!! طرح حالت اشتغال جانبازان نیز به این دلیل بود تا شما را از محیط اداری دور کنند تا برایشان مزاحمت بوجود نیاورید .

سرباز امریکایی با اخرین تجهزات رفاهی جنگی روز ۶ ماه در عراق یا افغانستان می ماند .در بدو ورود به کشور تا مدتها تحت نظر پزشکی است.

اخرین نصیحت این برادر کوچک به شما دوستان خوبم : همانگونه که هنگام رفتن به جبهه با نیت مجاهد فی سبیل الله حرکت نمودید امروز نیز شکایت خود را بخدا ببرید چون مسئولین وقت یقیننا جوابگو نیستند و خدا را شکر کنید که به جرم راهپیمایی بدون مجوز الان در زندان نیستید

اشکور الیک یا الله یا الرحم الراحمین

يکشنبه 2 8 1389

 

 واقعا چه چیزی روح مرحوم شهید مطهری را شاد می کند؟ از خود ایشان می پرسیم:

«من مکرر در نوشته های خودم نوشته ام : من هرگز از پیدایش افراد شکاک‏ در اجتماع که علیه اسلام سخنرانی کنند و مقاله بنویسند ، متأثر که نمی شوم‏ هیچ ، از یک نظر خوشحال هم می‏شوم چون می‏دانم پیدایش اینها سبب می‏شود که چهره اسلام بیشتر نمایان بشود وجود افراد شکاک و افرادی که علیه دین‏ سخنرانی می‏کنند ، وقتی خطرناک است که حامیان دین آنقدر مرده و بی روح ‏باشند که در مقام جواب بر نیایند یعنی عکس العمل نشان ندهند اما اگر همین مقدار حیات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد که در مقابل‏ ضربت دشمن عکس العمل نشان بدهد ، مطمئن باشید که در نهایت امر به نفع‏ اسلام است همان طوری که در طول سی چهل سال اخیر ، کسروی پیدا شد علیه‏ شیعه بالخصوص و احیانا علیه اسلام چیزها نوشت توده ایها آمدند در مسائل‏ مادیگری حرفها زدند و به اساس اسلام اعتراض کردند ، افراد دیگری پیدا شدند که به نام حمایت از ملیت ایرانی علیه اسلام سخنانی گفتند اینها بدون اینکه خودشان بخواهند و قصد داشته باشند ، به طور غیر مستقیم آنقدر به اسلام خدمت کردند که خدا می‏داند یعنی وقتی کسروی آن کتابها را نوشت‏ تازه دست علمای اسلام رفت روی کاغذ و مسائلی را که در طول چند قرن در اثر اینکه اعتراض و تشکیک و ایرادی نشده بود پرده هایی از ابهام روی‏ آنها را گرفته بود و کم کم خرافات و اوهامی هم درباره آنها پیدا شده بود ، تشریح کردند اصلا مردم نمی دانستند مثلا در باب امامت چه باید بگویند ، در باب تشیع چه باید بگویند ، در باب تقیه جه باید بگویند ، در باب‏ بداء چه باید بگویند آنوقت علما شروع کردند به آشکار ساختن حقایق از زیر پرده های اوهامی که در طول چند قرن در اثر نبودن شکاک و این دشمنان‏ خدمتگزار به وجود آمده بود ، و یک سلسله از مسائل خیلی بهتر روشن شد توده ایها آمدند چقدر توانستند به طور غیر مستقیم بدون اینکه خودشان‏ بخواهند به منطق فلسفی و منطق اجتماعی اسلام خدمت بکنند یعنی اینها سبب‏ شدند که دستهای علمای اسلام از آستین بیرون آمد و چه آثار نفیسی در این‏ زمینه منتشر شد»(پیرامون جمهوری اسلامی، ص ۱۳۴-۱۳۵).

ایشان هم چنین می فرماید:

«علما راجع به علل پیدایش و گسترش تمدن‏ اسلامی خیلی بحث کرده اند دو علت اساسی برایش ذکر نموده اند اولین علت‏ تشویق بیحدی است که اسلام به تفکر و تعلیم و تعلم کرده است چون این دیگر در متن قرآن است علت دومی که برای پیدایش و گسترش تمدن اسلام ذکر کرده‏ اند که چطور شد اسلام توانست از ملتهای مختلف نامتجانس که قبلا از یکدیگر کمال تنفر را داشتند چنین وحدتی به وجود آورد ؟ ، احترامی است که‏ اسلام به عقائد ملتها گذاشت به قول خودشان تسامح و تساهلی که اسلام و مسلمین راجع به عقائد ملتهای مختلف قائل بودند»(همان،ص۱۲۷).

و باز می فرماید:

«یکی از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام که متأسفانه مذاهب دیگر در اینجا صفحات تاریخشان سیاه و تاریک است ، همین مسئله آزادی عقیده ای‏ بود که مسلمین پس از آنکه حتی حکومت را در دست گرفتند به ملتها دادند و این نظیر ندارد»(همان، ص۱۲۶).

هم چنین می فرماید:

«اینست آزادی در تفکر پس اسلام که رشته تقلید را از اساس پاره کرده‏ است و می گوید من اصول دین را بدون آنکه آزادانه آنرا درک کرده باشید نمی پذیرم ، چنین مکتبی آیا اصلا امکان دارد که مردم را مجبور بکند به‏ اینکه بیائید اسلام را به زور بپذیرید ؟»(همان، ص۱۲۵).

ایشان درباره مشکلاتی که عدم آزادی به بار می آورد می فرماید:

« اگر به بهانه اینکه این ملت رشد ندارد … آزادی را برای همیشه از او بگیرند ، این‏ ملت تا ابد غیر رشید باقی می‏ماند رشدش به اینست که آزادش بگذاریم ولو در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بکند صد بار هم اگر اشتباه بکند باز باید آزاد باشد»(همان، ص۱۲۲).

ایشان درباره سلب آزادی و ایجاد جامعه تک صدایی می گوید:

« هر مکتبی که به‏ ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد و اعتماد داشته باشد ، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و آزادی تفکر باشد و به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتمادی‏ به خود ندارد جلو آزادی اندیشه و آزادی تفکر را میگیرد اینگونه مکاتب‏ ناچارند مردم را در یک محدوده خاص فکری نگه دارند و از رشد افکارشان‏ جلوگیری کنند این همان وضعی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی‏ میبینیم در این کشورها ، بدلیل وحشتی که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی‏ رسمی وجود دارد ، حتی رادیوها طوری ساخته میشود که مردم نتوانند صدای‏ کشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بعدی و قالبی ، آنچنان که‏ زمامداران میخواهند ، بار بیایند من اعلام میکنم که در رژیم جمهوری اسلامی‏ هیچ محدودیتی برای افکار وجود ندارد و از باصطلاح کانالیزه کرده اندیشه ها ، خبر و اثر نخواهد بود همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه ها و تفکرات‏ اصیلشان را عرضه کنند»(پیرامون انقلاب اسلامی،ص۱۱).

ایشان درباره آزادی بیان برای غیر مسلمانان و ملحدان در جامعه اسلامی می گوید:

« من به همه این دوستان غیر مسلمان اعلام می‌کنم، از نظر اسلام تفکر آزاد است، شما هر جور که می‌خواهید بیندیشید، بیندیشید، هر جور میخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید – به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد – ابراز کنید، هر طور که می‌خواهید بنویسید، بنویسید، هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد.

من در همین دانشکده ، چند سال پیش نامه ای نوشتم به شورای دانشکده و درآن تذکر دادم ، یگانه دانشکده ای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص‏ بدهد به مارکسیسم همین دانشکده الهیات است ولی نه اینکه مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند ، بلکه استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته‏ باشد و به آن مومن باشد ، و مخصوصا به خدا اعتقاد نداشته باشد میباید به‏ هر قیمتی شده از چنان فردی دعوت کرد تا در این دانشکده مسائل مارکسیسم را تدریس کند بعد ما هم میائیم و حرفهایمان را میزنیم ، منطق خودمان را میگوئیم هیچ کس هم مجبور نیست منطق ما را بپذیرد نباید اینگونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده الهیات است ، نباید در آن‏ مارکسیسم تدریس بشود خیر مارکسیسم باید تدریس شود ، آنهم توسط استادی‏ که معتقد به مارکسیسم است»(همان، ص۱۳-۱۴).

ایشان در رابطه با آزادی در صدر اسلام و تاثیر آن بر بقای اسلام می گوید:

«شما کی در تاریخ عالم دیده اید که در مملکتی که همه مردمش احساسات مذهبی دارند به غیر مذهبی ها آن اندازه‏ آزادی بدهند که بیایند در مسجد پیامبر یا در مکه بنشینند و حرف خودشان‏ را آنطور که دلشان میخواهد بزنند ، خدا را انکار کنند ، منکر پیامبری‏ شوند ، نماز و حج و را رد کنندو بگویند ما اینها را قبول نداریم ، اما معتقدان مذهب با نهایت احترام با آنها برخورد کنند.

در تاریخ اسلام از این نمونه های درخشان فراوان می‌بینیم و به دلیل همین‏ آزادیها بود که اسلام توانست باقی بماند اگر در صدر اسلام در جواب کسی که‏ می‌آمد و میگفت من خدا را قبول ندارم ، می‌گفتند بزنید و بکشید ، امروز دیگر اسلامی وجود نداشت اسلام باین دلیل باقیمانده که با شجاعت و با صراحت با افکار مختلف مواجه شده است.»(همان، ص۱۸).

ایشان در رابطه با آزادی اندیشه و بیان در جمهوری اسلامی می گوید:

« همانطوری که رهبر و امام ما مکرر گفته اند در حکومت اسلامی‏ احزاب آزادند ، هر حزبی اگر عقیده غیر اسلامی هم دارد ، آزاد است …احزاب و افراد در حدی که عقیده خودشان را صریحا می‌گویند ، و با منطق‏ خود به جنگ منطق ما می‌آیند ، آنها را میپذیریم»(همان، ص۱۷).

«هر کس می‌باید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتی است‏ که انقلاب اسلامی ما ، راه صحیح پیروزی را ادامه خواهد داد اتفاقا تجربه‏ های گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادی فکری – ولو از روی سوء نیت – برخوردار بوده است این امر بضرر اسلام تمام نشده ، بلکه در نهایت بسود اسلام بوده است اگر در جامعه ما ، محیط آزاد برخورد آراء و عقاید به وجود بیاید بطوری که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل ، آرا و نظریات خودمان را مطرح‏ کنیم ، تنها در چنین زمینه سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد میکند… به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است و الا اگر جلوی فکر را بخواهیم بگیریم ، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داده ایم‏»(همان، ص۶۳-۶۴).

وبلاگ شهیدان زنده :

پس آنچه روح مرحوم شهید مطهری را شاد می کند آزادی بیان و اندیشه، حتی برای کفار و ملحدان است، چرا که این امر باعث رشد و شکوفایی و بقای اسلام و موفقیت جمهوری اسلامی می‌شود؛آنچه او را آزرده می سازد، جلوگیری از آزادی بیان و اندیشه و ایجاد وتک صدایی است، چرا که این امر باعث نابودی اسلام و نظام می شود.

 

شنبه 1 8 1389
X